تاریخ بنی اسرائیل از بدو تأسیس مملکت خود در سال (1025ق.م.) تا دوران زوال و اضمحلال آنان در سال (923ق.م.)

حاکمان این دوره از تاریخ بنی اسرائیل، همان: طالوت، داود و سلیمان علیه السلام هستند که مملکت یهودی را حدود سال 1025ق.م. به وجود آوردند، و اولین پادشاه آنها که حکومت را به دست گرفت، «طالوت» است که دوران او و حضرت داود و حضرت سلیمان علیه السلام را به عنوان «عهد پادشاهان اول» بنی اسرائیل نام گذاری کرده اند، و این دوران با ارتحال حضرت سلیمان علیه السلام پایان می پذیرد، و بالاخره مملکت یهودیان بنی اسرائیل، به طور کلی به دست «بخت النصر» در سال 586ق.م. ساقط و زائل می شود.
وقتی که بنی اسرائیل وارد سرزمین مقدس (فلسطین) شدند، گروه ها، فرقه ها و احزاب پراکنده ای بودند که هیچ پیوندی آنان را گرد هم جمع نمی کرد و هیچ عصبیّتی در کار نبود که آنان را متحد و یکپارچه کند، بلکه صرفاً به دوازده سبط و قبیله تقسیم شده بودند که هر قبیله توان و نیرویش را از خودش به دست می آورد، ضمن این که دشمنان کنعانی دائم آنها را تهدید می کردند، و فلسطینیان نیز به آنها یورش برده و به تضعیف آنها می پرداختند، و «مدیانیان»، یعنی همان (اهل مَدیَن) همچنان به ستیز با آنها ادامه می دادند و در پی آن بودند که بنی اسرائیل را به بردگی و ذلّت بکشند. تا این که بالاخره متوجه شدند که تفرقه و نزاع داخلی فیمابین قبایل خودشان، در نهایت به زوال و نابودی موجودیتشان منجر خواهد شد.
البته این حالت بین ملتهای مختلف جهان طبیعی است، آن گاه که احساس می کردند که به پرتگاه نزدیک شده اند، نسبت به یکدیگر پیوند بیش تری پیدا می کردند و متّحد می شدند تا هستی و استمرار خود را به دست آورند؛ چرا که دقیقاً متوجه شده بودند که نیرو و بقایشان در اتّحاد و همبستگی، و ضعف و زوالشان در تفرقه و از هم گسستگی نهفته است!

طالوت (شاؤل)

بیش از 400 سال بر قوم بنی اسرائیل گذشت، در حالی که روزگار دائم به آنها پند و عبرت می داد که یک ملت ضعیف و زبون، در برابر جمعیتهای متّحد و هماهنگ نمی تواند دوام بیاورد، ضمن این که انسان به گونه ای آفریده شده است که برحسب زمان و مکان خود پیوسته در حال پیشرفت رو به جلو باشد. این بار این موعظه را از تاریخ پذیرفتند، لذا برای اولین بار توافق کردند که با یکدیگر همبستگی داشته باشند، و همان طور که قبلاً نیز اشاره کردیم، از پیامبر خود (صاموئیل) خواستند تا برای آنان پادشاه و حاکمی انتخاب کند و او نیز برای آنها «شاؤل» را برگزید که قرآن نامش را «طالوت» گذاشته است.
طالوت (شاؤل) از کوچک ترین اسباط بود که خانواده بسیار ساده و متواضعی داشت. به هر حال پس از مقداری تردید و اعتراض به خاطر برخی وسواسها و دقت نظرها، سرانجام به دلیل دلاوری و شجاعتش، او را متفقاً به عنوان فرمانده در سال 1025ق.م. بر همه قبایل بنی اسرائیل پذیرفتند. ضمن این که هر یک از قبایل (أسباط) خود امیر مستقلی داشت که بر قبیله خود حکومت می کرد و در عین حال خود تابع فرمانده کل بود. (1)
شاؤل اولین پادشاه بنی اسرائیل بود. او مرکز پایتخت مشخص را برای فرمانروایی خود انتخاب نکرد، زیرا سراسر زندگی او حالت نظامی داشت و جنگهایش متصل به هم و پیوسته بود؛ تا آن جا که دشمنان به او فرصت پایه ریزی حکومت و تأسیس دولت یهودی را ندادند. او در دوران فرمانروایی خود، بنی اسرائیل را شجاعانه به سوی جنگهای زیادی کشاند که بین آنها و ملتهای دیگر رخ می داد. او به سرزمین «عمونیان» که ساکن شرق رود اُردن بودند، لشکرکشی کرد و بر آنها پیروز شد، و از مشهورترین نبردهایی که شاؤل (طالوت) فرماندهی آن را به دست گرفت، می توان به نبرد او با فلسطینیان به رهبری «جلیات»-که قرآن کریم او را به نام «جالوت» معرفی می کند-اشاره کرد. در این جنگ حضرت داود علیه السلام که در آن زمان یک سرباز جوان در لشکر «طالوت» بود، شرکت کرد، و او شخصاً کشتن «جالوت» را عهده دار شد. (2) حفریات اخیر در منطقه «تل القول» ثابت کرد که «شاؤل» فقط بر بخش کوچکی از فلسطین حکومت داشت.

دوران حضرت داود علیه السلام

او داود بن یسّی است که در «بیت لحم»، در فلسطین به دنیا آمد. او چند برادر داشت. شغل چوپانی را در آغاز زندگی در پیش گرفت؛ یعنی شغل همه انبیا و رسول خدا؛ لذا ابراهیم، موسی و محمد صلی الله علیه و آله و سلم، همه شبانی کردند. پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم نیز در این زمینه می فرماید: «مَا مِن نبِیِّ اِلَّا قَد رَعَی غَنَماً»، قیل: و اَنتَ یا رَسُولَ اللهِ؟ قالَ: «و أنا»(3) : «هیچ پیامبری نیست مگر این که شبانی کرده باشد»، آن گاه از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم سؤال شد: آیا شما نیز چوپانی کرده ای؟ فرمود: «بله، من هم.»
یقیناً شبانی که پیامبران خدا آن را قبل از بعثتشان تجربه می کردند، به طور طبیعی، عادی و عَرَضی در زندگی آنان وارد نشده بود، بلکه خود از جانب خداوند مقدّر و مُسَخَّر بود؛ اما ضمن این که این حرفه نیاز به هوشمندی و شایستگی و مدیریت فوق العاده ای نداشت که باید رهبران ملتها و زعمای مردم، همچون انبیا و رسولان علیهم السلام متصدی آن شوند، ولی در زندگی پیامبران الهی قبل از نبوّتشان فرض و لازم شد، آن هم به علل و حکمتهای الهی که در زیر به آنها اشاره می کنم:
اولاً: مرحله انجام کارِ شبانی، در حد خود یک دوره تربیتی و پرورشی است که پیامبر باید-پیش از قیام به مسئولیت رسالت-آن را تجربه کند تا از رهگذر کارِ شبانی، سیمای شخصیت او شفاف شود و صیقل ببیند و نسبت به همه مردم، با همه تفاوتهای نژادی، طبقاتی و سطح فکری، بدون هیچ گونه خودبزرگ بینی و تکبّر، متواضع باشد.
ثانیاً: وقتی یک پیامبر قبل از نبوّتش، شبانی می کند و گوسفندها را به چراگاه می برد و در فضای آزاد و بی کرانه قرار می گیرد و با خود خلوت می کند، و به آسمان و ستارگان می نگرد و دگرگونی شب و روز را به چشم خود می بیند، در نهایت این قوانین حاکم بر جهان، در ذهن و قلب او قدرت اندیشه، تدبّر و تفکّر را پیرامون کل عالم، روند زندگی و هستی انسان بر می انگیزاند تا رفته رفته از طریق همین مشاهدات، به یک جهان بینی وسیع دست یابد و از نظر روحی و روانی و نیز از جهت عقیده و دیدگاه برای قیام به امر سنگین پیامبری و دریافت وحی الهی آماده شود، و ما وقتی سیره پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را پیش از بعثت به نبوت و رسالت، مطالعه می کنیم، درمی یابیم که در طول سه سال پیش از بعثت در ماه های رمضان به غار حرا می رفتند و در آن جا اعتکاف می کردند، و به طور انفرادی در آن جا اقامت می گزیدند و در ملکوت آسمانها و زمین می اندیشیدند؛ چرا که او صلی الله علیه و آله و سلم در پی پاسخ به این پرسش بود که همواره در ذهنش می گذشت: چه کسی این آسمانها و افلاک را به چرخش در می آورد، و چه کسی آنها را معلّق نگه می دارد، و چه کسی این شب و روز را در پی هم می آورد؟! یقیناً روی آوردن پیامبران-پیش از قیام به مأموریت نبوّت و رسالت، یک مرحله تربیتی-پرورشی و عقیدتی و فکری است، و در عین حال نوعی آمادگی روانی و شخصیتی و به طور کلی یک پیش نیاز اساسی برای پیامبران علیه السلام محسوب می شود.
پس از ارتحال حضرت طالوت (شاؤل) و حکومت وی در طول 1044-963ق.م.، حضرت داود علیه السلام پادشاهی قوم بنی اسرائیل را در دست گرفت و مدت چهل سال به طول انجامید، که در هفت سال اوّل حکومتش، شهر «الخلیل» را به عنوان پایتخت برای خود انتخاب کرد، در حالی که او در سالهای بعد (یعنی در طول 33 سال) شهر قدس «اورشلیم»(4) را به عنوان پایتخت برای خود برگزید، در دوران حضرت داود علیه السلام جنگهای زیادی بین او و دیگر ملتها درگرفت، و از آن جمله می توان جنگ با «یبوسیان» را ذکر کرد که ساکن قدس بودند و بالاخره داود علیه السلام توانست پس از نبرد شدید با آنها، در سال 995ق.م. آنان را از آن جا بیرون کند و «اورشلیم» را پایتخت حکومت خود قرار دهد. به هر حال داود علیه السلام سراسر زندگی خود را در جنگ و مبارزه سپری کرد و به خاطر دفاع از ملت خود و دفع حملات دشمنان، همواره در حال نبرد بود.
داود علیه السلام را می توان به عنوان بنیانگذار حقیقی مملکت بنی اسرائیل در فلسطین دانست، از این رو دعوت توحیدی او بر این سرزمین مقدس سایه گستراند و دولت حق و عدل را در آن جا به وجود آورد. خداوند متعال هم به داود علیه السلام هم علم و هم حکمت را ارزانی داشت، کتاب آسمانی «زبور» را نیز بر او نازل کرد و ملک و مملکت نیرومندی را به او بخشید، تا آن جا که کوه ها و پرندگان نیز به هنگام خواندن «مزامیر» با صدای خوش و حزین، با او به تسبیح خدای می پرداختند، لذا قرآن کریم در این مورد می فرماید: «انّا سَخَّرنا الجِبالَ مَعَهُ یُسَبِّحنَ بِالعَشیِّ و الاِشراقِ، و الطَّیرَ مَحشُورهً، کُلٌّ لَهُ اَوَّابٌ، وَ شَدَدنا مُلکَهُ و آتَیناهُ الحِکمَهَ وَ فَصلَ الخِطابِ»(5): «ما کوه ها را با او مسخر کردیم تا شب و روز خدا را تسبیح و ستایش کنند، و مرغها را نیز مسخر کردیم تا نزد او جمع شوند و همه به نزد او باز آیند، و ملک و مملکت او را نیرومند ساختیم و به قدرت تشخیص حق از باطل را عطا کردیم.» و نیز قرآن از معجزات شگفت انگیز او سخن می گوید و می فرماید: «وَ لَقد آتَینَا داوُدَ مِنَّا فَضلاً یا جِبَالُ اَوِّبی مَعَهُ وَ الطَّیرَ وَ الَنَّا لَهُ الحَدیدَ»(6): «ما از نزد خود به داود تفضّل عطا کردیم و به کوه ها گفتیم که به همراه پرندگان با او هم آواز شوید، و آهن را نیز برای او نرم کردیم.» حضرت داود علیه السلام به سال 963ق.م. وفات یافت، و گفته می شود قبر و مرقد او، هم اینک روی کوه «صهیون»، در همان بقعه و محلّی که به آن «داود نبی» گفته می شود، قرار دارد، در نزدیکی محلّه «دواهده» که به ضریح شریف نزدیک است. پس از ارتحال داود، پسرش حضرت سلیمان علیه السلام پادشاه همه اسباط و قبایل بنی اسرائیل شد. (7)

دوران حضرت سلیمان

دوران حضرت سلیمان علیه السلام آرام و برخوردار از انضباط اداری، آرامش سیاسی و استقرار اجتماعی بود؛ چرا که پدرش داود علیه السلام تمامی دشواریها را حل و موانع را از سر راه برداشته بود، و جریانهای سیاسی مخالف و دشمنان ملک و ملت را از بین برده بود، لذا حضرت علیه السلام فرصت یافت تا به سازندگی مملکت و توسعه دولت بپردازد (از سال 963-923ق.م). قرآن کریم در مورد ویژگیها و خصائص حضرت سلیمان علیه السلام سخن فراوان به میان آورده، که خداوند انس و جنّ، پرندگان و بادها و مورها را مسخّر او کرده است:«وَ حُشِرَ لِسُلَیمانَ جُنُودُهُ مِنَ الجِنِّ وَ الإنسِ وَ الطَّیرِ، فَهُم یُوزَعُونَ»(8): «و برای سلیمان لشکرهایی از جنّ و انس و پرندگان جمع شدند و همه نگه داشته شدند تا همگان از راه برسند.» و نیز: «وَ لِسُلَیمانَ الرِّیحِ غُدُوُّها شَهرٌ وَ رَواحُها شَهرٌ وَ اَسَلنا لَهُ عَینَ القَطرِ وَ مِنَ الجِنِّ مَن یَعمَلُ بَینَ یَدَیهِ بِاِذنِ رَبِّهِ وَ مَن یَزِع مِنهُم عَن اَمرِنا نُذِقهُ مِن عَذابِ السَّعیر»(9): «و ما باد را مسخّر سلیمان کردیم تا صبحگاه به مدت یک ماه راه برد، و به هنگام عصر نیز به مدت یک ماه بازگردد و برای او چشمه مس گداخته جاری کردیم و برخی از افراد جن را-به اذن پروردگارشان-در خدمت او قرار دادیم، و از آنها (جنیان) هر که از فرمان ما سرپیچی کند، عذاب آتش سوزان را به او می چشانیم.»
از این رو، دوران حکومت حضرت سلیمان علیه السلام بسیار روشن و درخشنده شد و تمدن در آن عصر به شکوفایی و پیشرفت رسید. اموال در خزانه هایشان انباشته و بسیار شد. بدون شک ثروت فراوان، خود یکی از پایه های مهم اقتصاد و برای رشد مجدد ثروت و آبادانی کشور، شمرده می شود و این همه-بی شک-حاصل نمی شود، مگر در سایه امنیت داخلی و آرامش سیاسی، و همین دو امر حاصل نمی شود، مگر از طریق اقامه عدل و داد در جامعه و مبارزه با فساد، و محو زمینه ها و انگیزه های آن. در چنین فضا و تحت این گونه نظامهای حکومتی، انسان می داند که چه وظایف و تکالیفی دارد و از چه حقوق و امتیازهایی برخوردار است... او در آن موقع احساس آزادی می کند و به موجودیت واقعی خویش پی می برد. از این رو، برای حفظ و پاسداری از میهنش تلاش می کند و با دیگران در زمینه تولید بیش تر و آبادانی کشور به رقابت برمی خیزد، و لذا از جایگاه و موقعیت، کار و مسوولیت خود، در ساختن و آفریدن کاخ رفیعِ فرهنگ و تمدن سهیم می شود، و درنتیجه و دستاورد این همه تلاش مبتنی بر ضوابط دینی و شرعی، در نهایت اُمت را می سازد. از این رو، آن اُمت به الگو بدل می شود و برای جهان حکم یک «استاد راهنما» را پیدا می کند، و این تحقق پیدا نمی کند مگر از طریق به کار بستن راه و روش قران کریم در زمینه رشد و ارتقای فرهنگ و تمدن اُمتها؛ چرا که قرآن برای ما آن جامعه نمونه و پیشرفته را توصیف می کند یا در ارتباط با چنین جامعه ای پایدار از نظر اجتماعی و ثابت از نظر اعتقادی، مثال می آورد که چگونه دست قضا و قدر و امدادهای الهی در رشد و پیشرفت آن نقش آفرینی می کند و به کمک همه مؤلّفه های موفقیت در تمدن سازی و ارتقای سطح مسائل انسانی می آید. البته عکس آن نیز ممکن است حاصل شود و جامعه به قهقرا و عقب ماندگی و سقوط برسد. و این حالت زمانی رخ می دهد که حرکت تاریخی یک امت در تعارض با اراده ذات مقدس الهی باشد؛ یعنی مخالف با همان رسالت و دستورالعملی باشد که خداوند از طریق انبیای خود به مردم ابلاغ فرمود: «وَ ضَرَبَ اللهُ مَثَلاً قَریَهً کانَت آمِنَهً مُطمَئنَّهً، یَاتیها رِزقُها رَغَداً مِن کُلِّ مَکانٍ، فَکَفَرَت بِاَنعُمِ اللهِ، فَاَذاقَهَا اللهُ لِباسُ الجُوعِ وَ الخَوفِ بِما کانُوا یَصنَعُونَ»(10): «و خداوند برای شما مَثَلی آورد، شهری که در آن امنیت کامل حکمفرما بود و اهلش در آسایش و اطمینان زندگی می کردند، و از هر جانب روزی فراوان به آنها می رسید، تا آن که اهل آن شهر نسبت به آن روزیها، کفران نعمت کردند و خدا هم به موجب کارهایی که کردند، طعم گرسنگی و ترس و وحشت را به آنها چشانید!»
از این رو، اگر کسی دوران حضرت سلیمان علیه السلام را پی گیری کند، به این نتیجه می رسد که مملکت او-در آن زمان-از امنیت، استقرار و آرامش برخوردار بود، و لذا وضع دامداری و چهارپایان، سنگهای قیمتی، لباسهای فاخر و اثاثیه منزل خوب و استفاده از عاجهای گرانقیمت در زینت آلات، بسیار مطلوب بود. اصولاً وقتی انسان در آرامش و آسایش نباشد، هرگز به سراغ تنوع در زندگی مرفّه و تکثر در لذتهای مباح حیات نمی رود؛ آن چنان که قرآن کریم در ارتباط با عصر داود و سلیمان علیه السلام می فرماید: «وَ داوُدَ وَ سُلَیمانُ اِذ یَحکُمانِ فِی الحَرثِ اِذ نَفَشَت فیهِ غَنَمُ القَومِ وَ کُنَّا لَحُکمِهِم شَاهِدینَ، فَفَهَّمناها سُلَیمانَ وَ کُلَّاً آتَینَا حُکماً وَ عِلماً وَ سَخَّرنا مَعَ داوُدَ الجِبالَ یُسَبِّحنَ والطَّیرَ وَ کُنَّا فاعِلینَ، وَ عَلَّمناهُ صَنعَهَ لَبُوسٍ لَکُم لِتُحصِنَکُم مِن بَاسِکُم، فَهَل انتُم شاکِرونَ، وَ لِسُلَیمانَ الرِّیحَ عاصِفَهً تَجری بِاَمرِهِ اِلی الارضِ الَّتی بارَکنا فیها و کُنَّا بِکُلٍّ شَیءٍ عالِمینَ، وَ مِن الشَّیاطینَ مَن یَغُوصونَ لَهُ وَ یَعلَمُونَ عَمَلاً دُونَ ذلِکَ وَ کُنَّا لَهُم حَافِظینَ»(11):«و به یادآر ای رسول، احوال داود و سلیمان را آن گاه که در مورد گوسفندهای بی شبان قومی که کشتزاری را تباه ساخته بودند، قضاوت کردند و ما بر حکم و قضاوت آنها گواه و شاهد بودیم، و ما آن قضاوت را از طریق وحی به سلیمان آموختیم و به هر یک فرمانروایی و دانش عطا کردیم، و ما کوه ها و مرغها را با داود مسخّر کردیم تا با او به تسبیح و تنزیه خدا بپردازند. و این همه معجزات را برای او انجام دادیم، و ما به داود صنعت زره ساختن آموختیم تا شما را از زخم شمشیرهای آزارهای دیگران محفوظ دارد. آیا شما شکر و سپاس خدا به جای می آورید. و ما برای سلیمان بادها را مسخّر کردیم که به امر او به صورت طوفان و به سوی سرزمین مقدس به حرکت درآوردیم و ما به هر امری دانا هستیم، و نیز برخی از شیطانها را مسخّر سلیمان کردیم که برای او غوّاصی کنند یا به کارهای دیگر بپردازند و ما نگهبان و نگه دارنده آنها بودیم.»
لذا می بینیم که این شکر و سپاسگزاری از زبان حضرت سلیمان عرضه می شود که: «رَبِّ اَوزِعنی اَن اَشکُرَ نِعمَتَک الَّتی اَنعَمتَ عَلَیَّ وَ عَلَی والِدَیَّ وَ أن اَعمَلَ صالِحاً تَرضاهُ وَ اَدخِلنی بِرَحمَتِکَ فیِ عِبادَتِک الصّالِحینَ»(12): «سلیمان گفت: پروردگارا به من و پدر و مادرم توفیق شکر نعمت عنایت فرما، و مرا به عمل صالح و شایسته که تو بپسندی، رهنمون بدار، و مرا به واسطه رحمت واسعه خود، در صف بندگان خاصّ خود قرار بده.»
در همین ارتباط مورّخی عرب به نام «شاهین مکاریوس» دوران حضرت سلیمان علیه السلام را در کتاب خود، این گونه توصیف می کند که: «در عصر حضرت سلیمان، شأن و منزلت یهودیان بنی اسرائیل بالا گرفت. و لذا ملتهای مجاور به آنها حمله ور شدند. سلیمان با دختر فرعون ازدواج کرد، و با «حیرام»، پادشاه منطقه صور پیمان بست و آن چنان که تورات می گوید، معبد (هیکل) مشهور خود را ساخت، از این رو معروف ترین معماران و پیکرتراشان فراخواند و کشتیهایش به اطراف و اکناف اعزام کرد تا به دریانوردی در دریاها و اقیانوسها بپردازند تا این که بالاخره به جنوب اسپانیا رسیدند. شهرت سلیمان به همه سرزمین ها و مملکتها رسید و قافله ها و سواره ها به دستور او به حرکت درآمدند، و ملکه «سبا» از دورترین منطقه یمن به فلسطین آمد و در مملکت سلیمان چیزهایی را دید که او را به تعجب و شگفتی واداشت. قرآن کریم نیز با اندکی تفصیل داستان او را با سلیمان حکایت می کند. سلیمان به مدت چهل سال حکومت کرد که در خلال آن بنی اسرائیل طعم خوشی و رفاه را چشیدند و به سعادت و شادمانی رسیدند، تا آنجا که عصر و دوران سلیمان به عنوان عصر طلایی برای امت یهود شمرده می شود؛ چرا که صنعتهای مختلف پیشرفت بزرگی پیدا کردند و ساختمانها و بناهای بسیار فاخر و کاخهای آباد، و شهرهای بزرگ و دژ و باروهای مستحکمی در آن دوران ساخته شد.»(13)
قرآن کریم در آیات متعددی از داود و سلیمان علیه السلام یاد می کند و وفور نعمتها و کرامتهایی را که خداوند به آنها بخشیده بود، به تصویر می کشد که به برخی از آنها اشاره کردیم: (آیات 78 تا 82 سوره انبیا) و آیه 19 سوره نمل و...). همچنین استاد «محمد عزّه دروزه» دوران سلیمان علیه السلام را این گونه توصیف می کند که: «اگر بخواهیم دوران حکومت سلیمان علیه السلام را در یک کلمه مختصر کنیم، شایسته است بگوییم که اقتدار و سلطنت او از سرزمین کنعان (غرب کشور اردن کنونی) تجاوز نکرد. و باید قبول کنیم که دوران او نسبت به پدرش داود، استقرار و آرامش بیش تری داشت، اگرچه به هر حال از برخی مشکلات و ناراحتی های داخلی و خارجی کاملاً فارغ نبود.»(14)
البته قرآن کریم که خود مهم ترین و مستندترین منشور بشری است انسان تاکنون آن را شناخته است، دوران حضرت سلیمان علیه السلام را توأم با قدرت و اقتدار، و علم و دانش و توانایی توصیف می کند، لذا می فرماید: «وَ حُشِرَ لِسُلَیمانَ جُنُودُهُ مِنَ الجِنِّ وَ الاِنسِ و الطَّیر، فَهُم یُوزَعُونَ»(15): «و برای سلیمان، لشکرهایش از جن و انس و مرغها بودند، جمع و سپس نگه داشته شدند تا اینکه که همه از راه برسند».
سید قطب نیز در تفسیر خود می گوید: «همه اهل زمین، از انسانها جزء سربازان حضرت سلیمان علیه السلام نبودند، زیرا مملکت او در محدوده آنچه امروزه به آن فلسطین می گویند، بود. همچنین همه جنیان یا همه پرندگان مسخر او نبودند، بلکه از هر کدام گروهی از آنها به لشکر او پیوسته بودند.»(16) بنابراین موکب سلیمان علیه السلام مملوّ از جن و انس و پرندگان بود که معمولاً انس (انسانها) را می شناسیم و شناخته شده هستند، در حالی که در مورد جنّ اطلاعات زیادی نداریم، مگر همان مقدار که خداوند متعال، در قرآن کریم، پیرامون آنها فرموده که آنها از شعله های متحرک آتش هستند (مِن مارجٍ مِن نارٍ)، و این که آنان بشر را می بینند، اما بشر آنان را نمی بیند: «إنَّهُ یَراکُم هُوَ وَ قَبیلُهُ مِن حیثُ لا تَرَونَهُم»(17): «... و همانا شیطان و وابستگانش، شما را می بیند، در صورتی که شما آنها را نمی بینید....» آن گاه وقتی حضرت سلیمان علیه السلام، هدیه «بلقیس»، ملکه سبا را پس داد و قبول نکرد، در واقع می خواست قدرت و توانمندی نظامی خود را به رخ او بکشد، لذا حضرت سلیمان علیه السلام به فرستاده بلقیس که با هدایا آمده بود، فرمود: «... ارجَع اِلَیهِم فَلنَاتیَنَّهُم بِجُنُودٍ لا قِبَلَ لَهُم بِهَا وَ لَنُخرِجَنَّهُم مِنهَا صَاغِروُنَ»(18): «... به سوی بلقیس برگرد و بدان که ما به سوی آنان لشکری خواهیم فرستاد که توان مقابله با آن را نداشته باشد و هر آینه آنان را با ذلّت و خواری از آن جا بیرون خواهیم کرد.»

پی‌نوشت‌ها:

1- به کتاب «تاریخ فلسطین»، عمرالبرغوتی (مأخذ سابق)، ص 27 مراجعه کنید.
2- به کتاب «بنواسرائیل فی القرآن و السنه»(مأخذ سابق)، محمد سیدطنطاوی، ص 36 مراجعه کنید.
3- به کتاب «الموطأ»، کتاب (الجامع) امام مالک مراجعه کنید.
4- در این کتاب فراوان گفته شده که شهر «الخلیل» یا «اورشلیم» که همان قدس است، پایتخت بنی اسرائیل بوده است، آن هم از دورانهای بسیار دور، و پیش از میلاد مسیح علیه السلام. از این رو ممکن است خواننده عادی دچار سردرگمی شود و بپرسد که پس چرا فلسطینیان (گروه های اسلامی و...) و چرا ایران و بسیاری از کشورها و شخصیتهای دیگر، مخالف استقرار یهودیان امروز در سرزمین فلسطین یا با اعلام شهر اورشلیم یا قدس به عنوان پایتخت اسرائیل مخالفت می کنند؟ برای پاسخ به این پرسش، مترجم ناگزیر است در این زمینه توضیحاتی را عرضه کند:
1) اصل و اساس پایه گذاری «اسرائیل» از همان ابتدا در شصت و اندی سال پیش: جعلی، فریبکارانه، زورمندانه و نادرست بوده است؛ چرا که توسط استعمار انگلیس و سازمان ملل و جوخه های شرور یهودی و تبانی برخی از سران عرب و عدم آگاهی و استضعاف مردم عرب مسلمان واقعی فلسطین فراهم شد، اما دوست و دشمن می داند که این «رویداد» از پایه باطل و تداوم آن نیز باطل است!
2) در طول این شش دهه از موجودیت غاصبانه «اسرائیل» تاکنون، این «بچه حرامزاده» که معلوم نیست اصل و نسبش از کجاست و مردم بومی آن کجا هستند، توسط انگلیس، سپس آمریکا و همه جهان غرب از «هیچ» به «همه چیز» رسید: کمکهای مالی و تسلیحاتی و تکنولوژی هسته ای، بسیح تمامی دولتها، ملتها، افکار عمومی و سازمانهای بین المللی برای مشروعیت بخشیدن به این «بچه سرراهی» حالا هزار بابا و عموی گردن کلفت پیدا کرده، تا آن جا که به او «تو» هم نمی توان گفت!
3) این کشور جعلی در طول این شصت و اندی سال و از همان سال های دهه چهل میلادی تاکنون بیش از ده جنگ بزرگ را علیه کشورهای عربی به اصطلاح «خط آتش» به وجود آورده و سرزمینهای بیش تری از مصر، سوریه، اردن، لبنان... به اشغال خود درآورده و از هیچکس و هیچ چیز، هیچ واهمه ای ندارد که دوباره با همه اینها و ایران نیز وارد جنگ شود و اساساً با لابی صهیونیستی خود در آمریکا، تصمیم گیرنده اول در کاخ سفید و پنتاگون است، و اگر کسی تخلف کند، یقیناً حذف خواهد شد (برای کسب اطلاع بیشتر به کتاب «هولوکاست و نفوذ یهودیان در ایالات متحده آمریکا» نوشته دیوید دیوک، عضو سابق کنگره آمریکا از همین ناشر «قدر ولایت مراجعه کنید).
4) با وجود ده ها قطعنامه شورایی امنیت سازمان ملل علیه «اسرائیل» برای عقب نشینی از اراضی اشغالی در سال 1967م. به بعد و دست برداشتن از تجاوز و حملات نظامی به کشورهای عربی همسایه، این «کشور جعلی» و گستاخ نه تنها پاسخ مثبت نداده و اعتنا نکرده، بلکه وقیحانه تر از قبل به اقدامات مجرمانه خود ادامه داده است، ودر مقابل، همان اعضای دائم و موقت شورای امنیت حتی یک «چرا» هم به اسرائیل نگفتند، در حالی که آمریکا و ناتو تمام عیار بدون قطعنامه و بدون هیچ مجوز قانونی به عراق و افغانستان حمله همه جانبه کردند و به بهانه های واهی داشتن سلاح هسته ای و کشتار جمعی یا مبارزه با تروریسم میلیونها انسانهای بی گناه را به خاک و خون کشیدند، که بعداً معلوم شد که اصل قصه ایجاد یک «خاورمیانه جدید و بزرگ» است که در آن اسرائیل مرکزیت داشته باشد و بس!
5) گرچه هزاران نکته باریک تر از مو و برّنده تر از شمشیر، و صدها برهان قاطع و حجّت کامل که «اظهر من الشمس» است، برای نامشروعیت «اسرائیل» وجود دارد، که به قول معروف از زبان بیگانه و دشمن هم صادر شده و مصداق این ضرب المثل عربی تمام نما حاصل گشته که «الفَضلُ ما شَهدَت بِه الاعداءُ»، اما سؤال می کنیم که چرا برای این «موجود نامشروع» همه خلافها، جرمها و جنایتها «مشروع»، اما حق مسلم ایران در فعالیتهای صلح آمیز هسته ای که هم آژانس بین المللی انرژی اتمی، هم سازمانهای جاسوسی آمریکا، هم کنفرانس اسلامی، هم کشورهای غیرمتعهد و هم دهه ها کشور و سازمان دیگر در جهان، بر آن مهر «صلح آمیز» بودن زده اند، «نامشروع» می دانند و باید فوراً برچیده شود!
6) راستی چرا «اسرائیل» که اساساً رژیم نامشروع و غاصبانه است، حق دارد هر وقت که بخواهد به کشورهای عربی مجاور حمله نظامی بکند، همه چیز و همه کس را به خاک و خون و نابودی بکشد و برای سالهای متمادی به اشغال خود درآورد و گروه های ترور را در خارج اسرائیل اعزام کند تا افرادی از مبارزان و مجاهدان به قتل برسانند، اما هیچ کس حق ندارد به یک وجب از اراضی اشغالی فلسطین، حتی یک گلوله شلیک کند، و اگر چنین کند، عالم و آدم و سازمانهای بین المللی بسیج می شوند و گلو پاره می کنند که ترورسیم را باید نابود کرد، اما «اسرائیل» حق دارد که به خاطر یک سرباز یهودی به نام «گلعاد شالیط» ده ها هزار زن و مرد و کودک بی گناه را از غیرنظامیان بی سلاح یکجا قتل عام کند (قانا، صبرا و شتیلا، دیریاسین و...)
7) و اما آخرین نکته این که ممکن است کسی بپرسد: جنبشهای حماس و جهاد و کشورهای عربی و اسلامی پیشرو در رأس همه آنها ایران اسلامی، در نهایت چه می خواهند؟ آیا باید این سرزمین کهن آبا و اجدادی یهودیان از آنها اگر گرفته شود و کشورشان از روی جغرافیای عالم محو و نابود شود؟ آیا این رفتار عادلانه است که ملت یهود را دوباره در سراسر عالم آواره و فلسطینیان را حاکم کنیم؟! مگر نه این است که این عمل، حتی اگر تحقق پیدا کند، خود همان روش و منش غاصبانه، تجاوزکارانه و ظالمانه را دنبال خواهد کرد! اینها پرسشهایی است که ممکن است به ذهن برخی افراد عادی و ناآشنا به سوابق مسئله پیچیده فلسطین، خطور کند و باید به آن پاسخ داد. منطق حکم می کند که:
الف: ابتدا باید یک هیئت بی طرف و مُنصف از میان اعضای سازمان ملل، نه شورای امنیت، از طرف مجمع عمومی سازمان ملل تشکیل شود، سپس انتخاباتی آزاد و عادلانه در کل زمین فلسطین به وجود آید تا سرنوشت حکومت و دولت و پارلمان و شیوع عملکرد آنها معلوم شود.
ب: بی شک کسانی می توانند در این انتخابات حق رأی داشته باشند که خود یا پدرانشان پیش از سال 1947 م. در فلسطین متولد شده یا اقامت داشته باشند. حال این افراد فرق نمی کند چه عرب مسلمان باشند، چه یهودی یا مسیحی، نه این که صدها هزار نفر مهاجر یهودی و شبه یهودی که از افریقا، روسیه، اروپای شرقی، و ده ها نقطه دیگر جهان با تطمیع و فریب، از محل سکونت و اقامت خود آوردند که اغلب آنان فقیر و تهیدست و گرسنه بودند، و به اسرائیل منتقل کردند تا به هر صورت «نرخ جمعیتی» یهود در این سرزمین و وطن جعلی جدید فزونی گیرد، اما در عین بی شرمی به صاحبان اصلی این سرزمین (فلسطینیان آواره در جهان) اجازه بازگشت به خانه خودش را ندهند و آنان را که در داخل فلسطین هستند، دائم در محاصره و کشتار و فقر و گرسنگی، نگه دارند تا هرگونه «تهدید» و «چالش» از جانب آنان نسبت به «دولت پیشرفته، دمکرات و مدافع حقوق بشر» در منطقه به وجود نیاید!
صد البته این منطق که ذکر شد، هم با عدالت و دموکراسی و حقوق بشر سازگار است، هم از نظر ساز و کار سازمانهای بین المللی هم عملی و شدنی است، و هم از نظر دولتها و ملتهای جهان و افکار عمومی و انسانهای شریف و آزاده، عقل پسند و دل پذیر و منطقی است.
اما می بینیم که آمریکا و رؤسای جمهور آن و... اصلاً به این حرفها توجه ندارند و تمامی اصول و ارزشها را نادیده می گیرند، و همچون افرادی که «مسحور» شده و به حال «جن زدگی» مبتلا شده باشند، دائم می گویند: «نه، نه، نه! اسرائیل خط قرمز ماست، کسی حق ندارد به اسرائیل کم ترین تعرض کند. اسرائیل اگر هر کاری انجام دهد، در واقع او از خود دفاع می کند، اسرائیل کشوری است که در آن دمکراسی و حقوق بشر رعایت می شود، امریکا از اسرائیل نخواهد پرسید...؟! و کسی حق ندارد در ارتباط با مسائل هسته ای اسرائیل سؤال کند. امریکا تعهد عملی و ابدی دارد تا از اسرائیل دفاع کند... راستی چرا؟! دوباره می پرسیم چرا؟! و پاسخ این است که مسئله صرفاً چند وجب زمین مورد تنازع یهودیان صهیونیست و فلسطینیان عرب نیست یا تنها اثبات حق مالکیت تاریخی و فعلی بر این زمینها و خانه ها نیست، بلکه مسئله، به خصوص پس از پیروزی استقرار و قدرتمند شدن انقلاب اسلامی ایران و جهان اسلام، به مسئله حیات و یا ممات تبدیل شده و به قول عربها، هم اکنون فصل «الکیان فی المیزان» پیش آمده، بلکه بالاتر؛ چرا که همه موجودیت کفر و ظلم و استکبار در «اسرائیل تجلی کرده و از طرفی همه موجودیت ایمان، عدالت و حق در «انقلاب اسلامی» رخ نشان داده است، و تو گویی جنگ خندق است که علی علیه السلام از یک طرف و «عمروبن عبدود» از طرف دیگر، و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم تمام قامت ایستاده و فریاد می زند که:«بَرزَ الایمان کلّه الی الکفر کلّه»؛ یعنی اینک همه ایمان در مقابل همه کفر قد علم کرده است!
و در پایان بی پرده بگوییم که اگر از این منظر به مسئله فلسطین نگاه کنیم، باید بگوییم که آمریکا و متحدانش، و اسرائیل و همه مزدورانش حق دارند چنین مواضعی داشته باشند. در مقابل نیز باید گفت که: «انقلاب اسلامی» و مقاومت اسلامی و حماس و جهاد اسلامی و دیگران در مقابل «اسرائیل»، این کانون شرارت و فساد، هرچه کرده اند، کم کرده اند و باید تلاشها، کارها و همّتها را مضاعف کنند تا بالاخره باطل را از پای درآورند؛ چرا که «انَّ الباطل کان زهوقاً»(مترجم).
5- سوره ص/ آیات 18-20.
6- سوره سبأ / آیه 10.
7- به کتاب «تاریخ فلسطین»، عمر البرغوثی (مأخذ سابق)، ص 28 مراجعه کنید.
8- سوره نمل/ آیه 17.
9- سوره سبأ/ آیه 12.
10- سوره نحل/ آیه 112.
11- سوره انبیاء/ آیات 78-82.
12- سوره نمل / آیه 19.
13- به کتاب «تاریخ الإسرائیلیین» نوشته شاهین مکاریوس، 1904 م، ص 25 مراجعه کنید.
14- به نقل از کتاب «بنواسرائیل فی الکتاب و السنه، محمد سید طنطاوی (مأخذ سابق)، ص 41.
15- سوره نمل/ آیه 17.
16- به کتاب «فی ضلال القرآن»، سید قطب، ج6، 1971م، بیروت مراجعه کنید.
17- سوره اعراف/ آیه 27.
18- سوره نمل/ آیه 37.

منبع مقاله: آغا، ماهر احمد؛ (1389)، یهودیان فتنه گران تاریخ: پژوهشی تاریخی پیرامون جنگ تمدن یهودیّت و قطعیّت زوال اسرائیل، ترجمه محمدرضا میرزاجان (أبوامین)، تهران: قدر ولایت